در این جنگل در این پهناور بی برگ پا در بند
در این قصر زمرد گونه بی ریشه های جبر
در این خاکی تر از آوار بی دردی
در این وادی پر از مار و عقرب ها
که حتی شاخه ها بی رحم و دل سنگند
کسی قد قامتش را سبز می خواند
کسی که آخر این ماجرا را خوب می داند
کسی که با خودش یک عالمه گلبرگ می آرد
و روی شاخه های زرد و بی احساس می کارد