آسمانی ها

سلام واژه قشنگ و غریبیه واسه آشنا شدن ...

سلام

معمولا بعد از سلام خودشونو معرفی می کنن. اسم من گمنامه شهرتمو یادم نمیاد ولی بهم میگن فرزند روح الله . یه زمانی اون سی سال قبل وقتی مثل الان زندگی جریان داشت، اون وقتی که مثل تمام دورانها آسمون آبی بودو انسان به زندگی علاقه داشت ، وقتی که مثل الان شما مادرها دلهره نورچشمیاشونو داشتن، وقتی که مثل برخلاف الان شما غیرت تو دل مردها و زنها موج می زد، درست همون موقعی که جوونا می دونستن دنیا چه خبره و دنبال چی هستن یا بهتر بگم می دونستن باید دنبال چی بگردن، اون زمون که فرشته ها رغبت میکردن نزدیک زمین و زمینیا بشن کشتن چند تا سگ وحشی که تعلیم دیده بودن تو مرز ایران به مرزبانامون حمله کنن شد بهونه! بهونه حمله به شرف ایران ، به ناموس ایران اونم تو مدرسه دخترونه... یا زهرا

کوس جنگ زده شد ... صدام عروسک خیمه شب بازی آمریکا و اسرائیل بعد از محمد رضا پهلوی طی اقدام ناشیانه و مفتضحانه بعد از مصاحبه تلوزیونی اعلام کرد :« ادامه مصاحبه یک هفته بعد در تهران...»

خدایی خنده داره! مگه ... لا اله الا الله ...

تو حیاط دانشگاه وایساده بودیم و بازم مثل الان شما در مورد مسائل سیاسی حرف می زدیم و هر کی یه نظر داشت درست مثل الان شما ولی یه فرقی با الان شما داشتیم و اون هم این بود که حیثیت و شرفمون بسته بود به ناموس ، به مام میهن، حاضر بودیم با بدترین وضع جون بدیم ولی اجنبی واسه حتی 20 سانت از خاکمون تعیین تکلیف نکنه، همون اجنبی که بعد از راه انداختن اون جنگ و درست کردن گروهکهای منافقین و... و درست کردن پشته ای از کشته های جوونایی که از خوشگلی و شرف و فهم و کمالات تکاورای سالها و ماه های خودشون بودن ، دور میزایی که آثار خون بشری که الان مدعی حفظ حقوقشن و به همین خاطرم یه جاهایی رو دارن حفظ میکنن به اسم افغانستان، عراق، لبنان، فلسطین و...

داشتم میگفتم ... دور میزای خوشگلشون نشستن و گفتن آقا مشکل ما با ایران چیه و کیه و چی بود و کی بود من نبودم دستم بود

، رسیدن به اینجا که آقا ما در ایران با یک جریان و تفکر مشکل داریم به اسم اسلام !

از اون به بعد هم سرمایه گذاری های کلان و میلیاردیشون شد خراب کردن فرهنگ ناب ایران واسلام ودر این راه کی بهتر از جوونای ناپخته و احمقی که با یه غمزه دشمن شدن معتاد و شیطان پرست و صوفی و ... لا اله اللا الله...

همون سالها یه وصیت نامه نوشتم ، گذاشتم لای قرآن سر طاقچه  دستای مهربون مادرو واسه بار آخر بو کرم و بوسیدم و رفتم و نیت کردم به برنگشتن... به خدا مردن آسون نیست... ندیدن اونایی که دوستشون داری آسون نیست... آره برنگشتن خیلی سخته... الان جام خوبه راضی ام شکر... فقط اگه مادرمو دیدید بهش بگید مادر غصه نخور من این جا کنار مهربونترین مادر عالمم... یا زهرا...  بگیدمادر اون وصیت نامه رو بذار کنار اون واسه خواهرا و برادرایی بود که زبون جنگ و دیدن و می دونن واسه چی پسرایی مثل من به جای اینکه الان پای زیارت مادر باشن رفتن  یه جای دور... اینا فقط بلدن بگن مگه ما گفتیم برن ، این نا آشناهای زمان ما نمی دونن واسه چی وقتی غریب خراسان و می آوردن تو غربت ایران، وقتی از مناطق جنوبی ایران عبورشون می دادن ایشون پیاده شدن و یه دل سیر گریه کردن و وقتی ازشون علت بی تابیشون و جویا شدن گفتن سال های بعدتر از بعد تو این سرزمین بهترین فرزندان مارو به خاک و خون می کشن...

آره مادر اینا این چیزارو نمی فهمن . اینا دوست دارن وقتی تو خونه دارن به کارای شخصیشون میرسن یکی بیاد تو، آرامششونو بهم بریزه، به مکالماتشون گوش بده، و در یک کلمه هیچی از خودشون نداشته باشن حتی حریم خصوصی.

مادر میخوام با دست خودت واسم یه وصیت نامه جدید بنویسی، برو کاغذو قلم بیار... آوردی؟... حالا با جوهر قرمز بزرگ بنویس وصیت نامه سال 1388 هجری شمسی پسر گمنامم:

                 مهدی جان بیا

 

 

 



  • کلمات کلیدی : وصیت نامه، شهید، عراق، جنگ، صدام، حقوق بشر، ایران
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/7/9ساعت  10:57 صبح  توسط آسمانی ها 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جنگل
    طنز و شوخی
    شیرینی توت
    گیاهان دارویی(آقطی)
    طریقت های عرفانی
    [عناوین آرشیوشده]